عدارلغتنامه دهخداعدار. [ ع ُ ] (ع اِ) دابه ای است در یمن که گویند مردم را میگاید و نطفه ٔ آن کرم است . (منتهی الارب ). گویند الوطه من عدار. (تاج العروس ).
ادارلغتنامه دهخداادار. [ ](اِخ ) نام شهریست در 120 هزارگزی شمال شرقی احمدآباد گجرات دارای 10000 تن سکنه و ناحیتی است نیمه مستقل و تمام آن ناحیت 220000 سکنه دارد. (قاموس الاعلام
ادارلغتنامه دهخداادار. [ ] (اِ) ماه دوازدهم سال ملی و هم ماه ششم سال دولتی عبرانیانست . در چهاردهم و پانزدهم همین ماه عید مقدس پوریم است (کتاب استر 3:7 و 8:12 و 9:21). و تقریباً
حسینلغتنامه دهخداحسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن عدار در 950 هَ . ق . به شاگرد خود، شیخ حمزه اجازه ٔ روایت تألیفات خویش داده است . (ذریعه ج 1 ص 186).
غسانلغتنامه دهخداغسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن ذهیل سلیطی . شاعری از عرب بود و جریر را هجا گفت . جاحظ در البیان و التبیین (ج 3 ص 126) از شاعری به نام غسان خال «عدار» نام میبرد
چینه دادنلغتنامه دهخداچینه دادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) دانه دادن به مرغ . دادن ِ دان . غذا دادن به طیور از حبوب و شبه آن : زق ؛ چینه دادن مرغ بچه را بمنقار. (تاج المصادر بیهقی