عاشقیلغتنامه دهخداعاشقی . [ ش ِ ] (حامص ) عمل عاشق . شیفتگی . دلدادگی . عشق ورزیدن : عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل . مولوی .ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که
عاشقیلغتنامه دهخداعاشقی .[ ش ِ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد: مولانا عاشقی از شهر هرات بود و قصیده را پخته میگفت از جمله اشعار اوست :این منظری که طاق چو ابروی دلبر است از خاک برگرفته ٔ
عاشقیتلغتنامه دهخداعاشقیت . [ ش ِ قی ی َ ] (ع مص جعلی ) عاشق شدن و اظهار دوستی و دلبستگی کردن . (ناظم الاطباء).
unheardدیکشنری انگلیسی به فارسیبی سابقه، ناشنیده، نشنیده، توجه نشده، بگوش نخورده، غیر معروف، غیر مسموع
عاشقیلغتنامه دهخداعاشقی . [ ش ِ ] (حامص ) عمل عاشق . شیفتگی . دلدادگی . عشق ورزیدن : عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل . مولوی .ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که