عجوزلغتنامه دهخداعجوز. [ ع َ] (ع ص ، اِ) پیره زن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ). زن گنده پیر کلان سال . (منتهی الارب ). المراءة المسنة لعجزها عن اکثر الامور و آن و
عجوزلغتنامه دهخداعجوز. [ ع ُ ] (ع مص ) ناتوان گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن . (منتهی الارب ). || عجوز و گنده پیر
عجوز خشک پستانلغتنامه دهخداعجوز خشک پستان . [ ع َ زِ خ ُ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیای بی وفا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || زنی را گویند که هرگز نزائیده باشد. (برهان ) (آنن
عجوزه ٔ فرتوتلغتنامه دهخداعجوزه ٔ فرتوت . [ع َ زَ / زِ ی ِ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازدنیای کهن و عالم پرمحن باشد. (برهان ) (آنندراج ).
عجوز خشک پستانلغتنامه دهخداعجوز خشک پستان . [ ع َ زِ خ ُ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیای بی وفا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || زنی را گویند که هرگز نزائیده باشد. (برهان ) (آنن
عجوزةلغتنامه دهخداعجوزة. [ ع َ زَ ] (ع ص ، اِ) پیره زن . (اقرب الموارد). عجوز است در لغت ردیه . (منتهی الارب ). العجوز فی لغة. (اقرب الموارد).
عجوزه ٔ فرتوتلغتنامه دهخداعجوزه ٔ فرتوت . [ع َ زَ / زِ ی ِ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازدنیای کهن و عالم پرمحن باشد. (برهان ) (آنندراج ).