عجم زادهواژهنامه آزادزاده ی قلعه عجم، نواده عجم بزرگ، نوادگان اکبر رییس قلعه عجم که از شرق پایتخت در زمان زندیه دفاع می کردند
عم زادهلغتنامه دهخداعم زاده . [ ع َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری : فرستاد کس نزد عم زاده خویش که در طنجه بنه
تلدلغتنامه دهخداتلد. [ ت َ ل َ ] (ع ص ، اِ) آنکه در عجم زاده و به عرب پرورش یافته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تلیدةلغتنامه دهخداتلیدة. [ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ) زنی که در عجم زاده شده و در عرب پرورش یافته باشد... (ناظم الاطباء). رجوع به تلید شود.
تلیدلغتنامه دهخداتلید. [ ت َ ] (ع ص ، اِ) بمعنی تالد است . (منتهی الارب ). مال کهنه و قدیمی موروثی . (ناظم الاطباء). مال قدیمی از حیوان و جز آن که از پدران به ارث رسیده باشد. (ا
اعجمیلغتنامه دهخدااعجمی . [ اَ ج َ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) یکی ِ اَعجَم . (منتهی الارب ). یک تن اعجم . یک اعجم . (یادداشت بخط مؤلف ). || گنگ . ناتوان از سخن گفتن بزبانی بیگانه نس
پیرزادلغتنامه دهخداپیرزاد. (ص مرکب ، اِ مرکب ) زاده ٔ پیر. (شعوری ج 1 ص 256). رجوع به پیرزاده شود. صاحب لسان العجم گوید پسری را به پیری نسبت فرزندی دهند تعظیم را. || بهیأت پیران