عجمی کله بوزلغتنامه دهخداعجمی کله بوز. [ ع َ ج َ ک ُ ل َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آن غلات و حبوبات است . (از ف
عجمیلغتنامه دهخداعجمی . [ ع َ ج َ ] (ص نسبی ) باشنده ٔ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب ). منسوب به عجم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس . (لبا
عجمیلغتنامه دهخداعجمی . [ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 497 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صف
شلغتنامه دهخداش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به س
الغتنامه دهخداا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی ک
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ / هَِ ] (معرب ، اِ) دِرهام . دِرَم . مقیاسی برای پول . معرب از یونانی ، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). فا
حیللغتنامه دهخداحیل . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ)ج ِ حیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : محاربت نتوان کرد با قضا بحکم مقاومت نتوان کرد با قدر بحیل . عبدالواسع جبلی .ای در کمند زلفک تو