اجملغتنامه دهخدااجم . [ اَ ج َ ] (ع اِ) نیستانها و بیشه ٔ شیر که مکمن شیران باشد. (شعوری از محمودی ). انبوههای درختان : قلعه خالی کند از خصم زبردست به تیرهمچو خالی کند از شیر ب
اجملغتنامه دهخدااجم . [ اَ ج َ ] (ع مص ) ناخوش داشتن و دلگیر شدن از طعام . ستوه آمدن از خوردن یک نوع طعام . || بگردیدن آب از حال خود. || واداشتن کسی بر چیزی که آن را ناخوش دارد
عجم زادهواژهنامه آزادزاده ی قلعه عجم، نواده عجم بزرگ، نوادگان اکبر رییس قلعه عجم که از شرق پایتخت در زمان زندیه دفاع می کردند
عجم زادهواژهنامه آزادزاده ی قلعه عجم، نواده عجم بزرگ، نوادگان اکبر رییس قلعه عجم که از شرق پایتخت در زمان زندیه دفاع می کردند
عجمستانلغتنامه دهخداعجمستان . [ ع َ ج َ م ِ ] (اِخ ) ممالک فارس . (آنندراج ). ممالک عجم و این اطلاق مربوط به بعد از اسلام است و چون زبان مردم غیرعرب را نمی فهمیدند آن را عجم نام نه
عجمیلغتنامه دهخداعجمی . [ ع َ ج َ ] (ص نسبی ) باشنده ٔ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب ). منسوب به عجم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس . (لبا