عجلدیکشنری عربی به فارسیشتاباندن , تسريع کردن , تند کردن , شتاب دادن , بر سرعت (چيزي) افزودن , تند شدن , تندتر شدن , تسريع ردن , شتافتن
اجلدیکشنری عربی به فارسیبيدرنگ , سريع کردن , بفعاليت واداشتن , برانگيختن , سريع , عاجل , اماده , چالا ک , سوفلوري کردن
عجل مخصيدیکشنری عربی به فارسیراندن , بردن , راهنمايي کردن , هدايت کردن , گوساله پرواري , رهبري , حکومت
عجلهفرهنگ انتشارات معین(عَ جَ لِ) [ ع . عجلة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن . 2 - (اِمص .) تعجیل ، تندی . 3 - (اِ.) شتاب ، سرعت .