عجرشیهلغتنامه دهخداعجرشیه . [ ع َ رِ شی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 60 هزارگزی جنوب باختری اهواز و 9 هزارگزی باختری راه اهواز به آبادان .
عجرفیةلغتنامه دهخداعجرفیة. [ ع َ رَ ی ی َ ] (ع اِمص ) سرعت و قلت مبالات . (منتهی الارب ). یقال فی الجَمل عجرفیة فی المشی اذا کان لایبالی لسرعته . (المنجد) (اقرب الموارد).
عجرةلغتنامه دهخداعجرة. [ ع ِ رَ ] (ع اِ) هیئت بست دستار. یقال فلان حسن العجرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عجرفیةلغتنامه دهخداعجرفیة. [ ع َ رَ ی ی َ ] (ع اِمص ) سرعت و قلت مبالات . (منتهی الارب ). یقال فی الجَمل عجرفیة فی المشی اذا کان لایبالی لسرعته . (المنجد) (اقرب الموارد).
غلام نقشبندلغتنامه دهخداغلام نقشبند. [ غ ُ م ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) ابن عطأاﷲ لکهنوی هندی حنفی . او راست تفسیر بعض سور قرآن ، شرح الخزرجیةفی العروض ، فرقان الانوار فی التفسیر لربع القرآن
اشراقلغتنامه دهخدااشراق . [ اِ ] (اِخ ) (شیخ ِ...) شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش یا حسین یا عبداﷲبن امیرک مکنی به ابوالفتح . در سهرورد متولد شد.وی را شیخ اشراق و شیخ اشراقی و شیخ نو
صدرالغتنامه دهخداصدرا. [ ص َ ] (اِخ ) (ملا...) نام وی محمد فرزند ابراهیم بن یحیی شیرازی و ملقب به صدرالدین و صدرالمتألهین و معروف بصدراو ملاصدرا و از اکابر فلاسفه و حکمای اسلام
هورقلیالغتنامه دهخداهورقلیا. [ هَُ وَ ق ِ / ق َ / هََ وَ ق َ ] (اِ) ظاهراً از کلمه ٔ عبری «هبل قرنیم » گرفته شده که هبل به معنی هوای گرم و تنفس و بخار، و قرنیم به معنی درخشش و شعاع