عجالدلغتنامه دهخداعجالد. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خَفته . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || شیر دفزک زده و جغرات شده . (منتهی الارب ).
عجالةًلغتنامه دهخداعجالةً. [ ع ِ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) در عرف و تداول عامیانه ،فعلاً. آنچه اکنون حاضر و دست رسی بدان هست . در حال حاضر. فی الحال . بنقد: عجالةً بهمین اندازه بس است .
عجالطلغتنامه دهخداعجالط. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ سطبر. (منتهی الارب ). شیر دفزک شده ٔ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین .
عجالملغتنامه دهخداعجالم . [ ع َ ل ِ ] (اِخ ) گروهی است از اهل یمن ، عجلمی منسوب است به وی . (منتهی الارب ).
طلغتنامه دهخداط. (حرف ) نشانه ٔ حرف نوزدهم از حروف تهجی عرب . و نام آن طاء و طی و طِ است و نیز آن را طاء مشالة نامند و آن از حروف مطبقة و حروف هفت گانه ٔ مستعلیه و هم مصمتة و
دلغتنامه دهخداد. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان
زلغتنامه دهخداز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در
عجالةًلغتنامه دهخداعجالةً. [ ع ِ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) در عرف و تداول عامیانه ،فعلاً. آنچه اکنون حاضر و دست رسی بدان هست . در حال حاضر. فی الحال . بنقد: عجالةً بهمین اندازه بس است .
عجالطلغتنامه دهخداعجالط. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ سطبر. (منتهی الارب ). شیر دفزک شده ٔ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین .