عجاللغتنامه دهخداعجال . [ ع ِ / ع َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. رجوع به عجلة شود. || ج ِ عَجَلة. رجوع به عَجَله شود. || ج ِ عَجیل . رجوع به عَجیل شود. || ج ِ عَجلان . (منتهی الارب ). رج
عجاللغتنامه دهخداعجال . [ ع ُج ْ جا ] (ع اِ) مشتی از طعام حَیس و خرما که به شتاب خورده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خرما با سویق شورانیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموار
آجاللغتنامه دهخداآجال . (ع اِ) ج ِ اَجَل ، به معنی وقت و مدت معین و محدود و مرگ : تعاقب هر دو [شب و روز] بر... تقریب آجال مصروف است . || ج ِ اِجْل ، به معنی گله ٔ گاو وحشی .
عجالةًلغتنامه دهخداعجالةً. [ ع ِ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) در عرف و تداول عامیانه ،فعلاً. آنچه اکنون حاضر و دست رسی بدان هست . در حال حاضر. فی الحال . بنقد: عجالةً بهمین اندازه بس است .
عجالدلغتنامه دهخداعجالد. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خَفته . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || شیر دفزک زده و جغرات شده . (منتهی الارب ).
عجالطلغتنامه دهخداعجالط. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ سطبر. (منتهی الارب ). شیر دفزک شده ٔ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین .
عجالملغتنامه دهخداعجالم . [ ع َ ل ِ ] (اِخ ) گروهی است از اهل یمن ، عجلمی منسوب است به وی . (منتهی الارب ).
عجالةًلغتنامه دهخداعجالةً. [ ع ِ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) در عرف و تداول عامیانه ،فعلاً. آنچه اکنون حاضر و دست رسی بدان هست . در حال حاضر. فی الحال . بنقد: عجالةً بهمین اندازه بس است .
عجالدلغتنامه دهخداعجالد. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خَفته . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || شیر دفزک زده و جغرات شده . (منتهی الارب ).
عجالطلغتنامه دهخداعجالط. [ ع ُ ل ِ ] (ع ص ) شیر خفته ٔ سطبر. (منتهی الارب ). شیر دفزک شده ٔ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین .
عجالملغتنامه دهخداعجالم . [ ع َ ل ِ ] (اِخ ) گروهی است از اهل یمن ، عجلمی منسوب است به وی . (منتهی الارب ).