عثوللغتنامه دهخداعثول . [ ع َ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد). || (اِ) خرمابن سطبر تنه درشت . (آنندراج ). النخلة الجافیة الغلیظة. (اقرب الموارد).
عثوللغتنامه دهخداعثول . [ ع ِث ْ وَ ل ل ] (ع ص ) مرد گنگلاج فروهشته گوشت . || مرد بسیارموی سرو بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سطبر و درشت از مردان . || ل
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخ
اسوللغتنامه دهخدااسول . [ اَ وَ ] (ع ص ) آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب ). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث : سَ
گنگلاجلغتنامه دهخداگنگلاج . [ گ ُ گ َ / گ ُ ](ص ) شخصی را گویند که در زبانش گرفتگی باشد، و عربان الکن خوانندش . (برهان ): اَرْتَل ؛ مرد گنگلاج کندزبان . اَخبیص ؛ گنگلاج که امید خی
گوللغتنامه دهخداگول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب توان داد. کودن .ک
کومةدیکشنری عربی به فارسیعجول و بي پروا , متهور , گستاخ , بي حيا , بي شرم , توده , کپه , کومه , پشته , انبوه , گروه , جمعيت , توده کردن , پرکردن , پشته کردن