عتقلغتنامه دهخداعتق . [ ع َ ] (ع مص ) جوان گردیدن دختر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بیرون شدن دختر از خدمت پدر و مادر و از مالکیت شوی . (اقرب الموارد). || گرامی شدن مرد. (منتهی الارب ). || نیک و تازه گردیدن بشره سپس درشتی و خشکی آن . || واجب شدن سوگند بر کسی . || کهنه گردیدن و نیکو شدن
عتقلغتنامه دهخداعتق . [ ع ِ ] (ع مص ) آزاد گردیدن بنده از بندگی . (اقرب الموارد). || در اصطلاح شرع قوه ای است حکمیه که برای آدمی حاصل میشود جهت اثبات حق او در اینکه از بردگی و غلامی دیگران بیرون آید و آزاد شود و بالجمله قطع علاقه ٔ مملوکیت آدمی است . (جامع الرموز) (از تعریفات ). در اصطلاح فق
پاتکcounter-attackواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی حرکت تهاجمـی یا تهاجمی ـ تدافعی که برروی حرکت تهاجمی حریف انجام میشود
حتکلغتنامه دهخداحتک . [ ح َ ] (ع مص ) حتکان . گام خرد نهادن در شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). شتاب رفتن و گام خرد نهادن . (منتهی الارب ). گام خرد نهادن در شتافتن . (مهذب الاسماء). || تراشیدن چیزی را. || حتک نعام رمل را؛ کاویدن شترمرغ ریگ را. || لاادری این حتکوا؛ نمیدانم کجا رفتند. (منتهی الا
هطقلغتنامه دهخداهطق . [ هََ طَ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) سرعت در رفتار. (از اقرب الموارد).
عتقاءلغتنامه دهخداعتقاء. [ ع ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَتیق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عتیق شود.
عتقیلغتنامه دهخداعتقی . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن خالدبن جناده ٔ عتقی . فقیهی مالکی و از علماء اواخر قرن دوم هجری است . از امام مالک و جز او فقه آموخت و بیست سال دردرس مالک حاضر بود. پس از مرگ مالک به تدریس پرداخت . وی به سال 195 هَ . ق . به مصر درگذشت و در
عتقیونلغتنامه دهخداعتقیون . [ ع ُ ت َ قی یو ] (اِخ ) منسوب اند به عُتَقاء، یعنی عبداﷲبن بشر صحابی و حارث بن سعید محدث و عبدالرحمان بن فضل قاضی و عبدالرحمن بن فضل بن قاسم صاحب مالک . و مر او راست : مسجد عتقاء به مصر. و در حدیث است که طلقاء از قریش اند و عتقاء از ثقیف بعض آنان دوستان بعض دیگرند د
ابن قاسم عتقیلغتنامه دهخداابن قاسم عتقی . [ اِ ن ُ س ِ م ِ ع ُ ت َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ عبدالرحمن بن قاسم بن خالدبن جنادة عتقی ، از غیر نژاد عرب ، از موالی زبیدبن حارث عتقی ، شاگرد مشهور مالک بن انس ، رئیس مذهب و مرجعمالکیان پس از او. مولد او به سال 128 یا <span class="h
انعتاقلغتنامه دهخداانعتاق . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) (اصطلاح فقه ) آزاد شدن . (یادداشت لغت نامه ). و رجوع به عِتْق شود.
عتیقلغتنامه دهخداعتیق . [ ع َ ] (ع ص ) دیرینه و کهنه . (اقرب الموارد) (از آنندراج ). || آزاد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، عُتُق ، عُتقاء، یقال عبد عتیق و امة عتیق .
آزادسازیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام آزادسازی، آزادی، رهایی، ترخیص، خلاص تبرئه، پاکسازی پدیدارسازی، استخراج، جداسازی مقرراتزدایی آسودگی، خلاص، تسکین آزاد شدن، انفصال، مرخصی، استخلاص، ترخیص عتق
ولاءلغتنامه دهخداولاء. [ وَ ] (ع اِمص ) دوست داری . (منتهی الارب ). محبت . (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || یاری و نصرت .(از اقرب الموارد). || مُلک و پادشاهی . (منتهی الارب ). || مِلک . (از اقرب الموارد). || آزادی . (منتهی الارب ). حدیث : نهی عن بیع الولاء. و از شافعی است که : لا ول
تسوسلغتنامه دهخداتسوس . [ ت َ س َوْ وُ ] (ع مص ) کرم افتادن در طعام . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : و اذا عتق السوسن المعروف بالایرس ، تسوس و تثقب غیر انه یکون حینئذ اطیب رائحة منه قبل ذلک و قوته مسخنة ملطفه و یصلح للسعال . (ابن البیطار ج <span class="hl" dir="lt
عتقاءلغتنامه دهخداعتقاء. [ ع ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَتیق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عتیق شود.
عتقیلغتنامه دهخداعتقی . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن خالدبن جناده ٔ عتقی . فقیهی مالکی و از علماء اواخر قرن دوم هجری است . از امام مالک و جز او فقه آموخت و بیست سال دردرس مالک حاضر بود. پس از مرگ مالک به تدریس پرداخت . وی به سال 195 هَ . ق . به مصر درگذشت و در
عتقیونلغتنامه دهخداعتقیون . [ ع ُ ت َ قی یو ] (اِخ ) منسوب اند به عُتَقاء، یعنی عبداﷲبن بشر صحابی و حارث بن سعید محدث و عبدالرحمان بن فضل قاضی و عبدالرحمن بن فضل بن قاسم صاحب مالک . و مر او راست : مسجد عتقاء به مصر. و در حدیث است که طلقاء از قریش اند و عتقاء از ثقیف بعض آنان دوستان بعض دیگرند د
معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) عبد معتق ؛ بنده ٔ آزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آزادکرده . آزاده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : با کفش نامستحق و مستحق معتقان رحمت اند از بند رق . مولوی .و رج
معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُ ع َت ْ ت َ ] (ع ص ) کهنه و دیرینه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) : با بخت جوان زیاد و با شادی تا بوی بود می معتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 13).و
معتقلغتنامه دهخدامعتق . [ م ُت ِ ] (ع ص ) آزادکننده ٔ بنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتاق شود.
اعتقلغتنامه دهخدااعتق . [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) عتیق تر. قدیم تر. کهن تر. دیرینه تر.- امثال :اعتق مِن بُر . (مجمع الامثال میدانی )؛ قدیم تر از گندم .
بنات اعتقلغتنامه دهخدابنات اعتق . [ ب َ ت ُ اَ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مصحف بنات اعنق . رجوع به ماده ٔ بعد شود.