عتفلغتنامه دهخداعتف . [ ع ِ ] (ع اِ) پاره ای از شب ، یقال مضی عتف من اللیل و عدف ؛ أی قطعة منه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عطفدیکشنری عربی به فارسیخم کردن , پيچ دادن , سيم نرم خم شو , همدمي , همدردي , دلسوي , رقت , همفکري , موافقت
عطففرهنگ مترادف و متضاد۱. بازگشت، توجه، چرخش، میل ۲. سجاف، شیرازه ۳. عاطفه، مهربانی ۴. تمایل ۵. پیوند، ربط
عطفلغتنامه دهخداعطف . [ ع َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) جایگاهی است در نجد و نام آن در شعر یزیدبن طثریة آمده است . (از معجم البلدان ).
برکندنلغتنامه دهخدابرکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . جدا کردن از زمین . قلع کردن . قلع. اقتلاع . (تاج المصادر بیهقی ). قلع و قمع کردن . از جا درآوردن . از بیخ برآوردن . (آ
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َ ] (اِ، ق ) مدت فاصله ٔ از غروب آفتاب تا طلوع صبح صادق . (از فرهنگ نظام ). لیل . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ). قرار داشتن قسمتی ازکره ٔ زمین اس