فنجانampulla, ampulla osseaواژههای مصوب فرهنگستانبرآمدگی فنجانیشکل در یکی از دو سر مجاری نیمدایرهای گوش داخلی
هبلاءلغتنامه دهخداهبلاء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اهبل . زنی که عقل و خرد و تمیز خود را از دست داده باشد. (معجم متن اللغة). ج ، هُبل .
عبلاءلغتنامه دهخداعبلاء. [ ع َ ] (اِخ ) شهرکی بوده است خثعم را که بدانجا بتی بوده است و گویند عبلات است . (معجم البلدان ).
عبلاءلغتنامه دهخداعبلاء. [ ع َ ] (اِخ ) کان روئین است به بلاد قیس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام سنگ سفیدی است . ابوعمر گوید معدن مس است در بلاد قیس . (معجم البلدان ج 2 ص 113).
عبلاءلغتنامه دهخداعبلاء. [ ع َ ] (ع ص ) صخرة عبلاء؛ سنگ سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگ و گفته اند سنگ سپید. ج ، عبال . (اقرب الموارد). || أکمة عبلاء؛ پشته ٔ درشت . || شجرة عبلاء؛ سنگ سپید سطبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).