آمیزلغتنامه دهخداآمیز. (نف مرخم ) به معنی آمیزنده ، در کلمات مرکّبه ، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن : امرد آنگه که خوبروی بودتلخ گفتار و تندخوی بودچون بریش آمد و بلعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود. سعدی . || (ن مف مرخم )ب
آمیزفرهنگ فارسی عمید۱. = آمیختن۲. آمیخته با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خشمآمیز، عبیرآمیز، مردمآمیز، مشکآمیز، ◻︎ دلم رمیدۀ لولیوشیست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگآمیز (حافظ: ۵۳۶).۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.۴. [قدیمی] همنشینی؛ دوستی؛ مراوده.