تنفر داشتنلغتنامه دهخداتنفر داشتن . [ ت َ ن َف ْ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) نفرت و کراهت و انزجار داشتن و بی میل شدن . || رمیده گشتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنفرشود.
تنفرلغتنامه دهخداتنفر. [ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) رمیدن . (آنندراج ). نفرت و انزجار و کراهت و رنجش طبیعت و رمیدگی و بی میلی . (ناظم الاطباء). بیزاری و بیزاری نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنفر بمعنی نفر، قال تأبط شراً : و لما سمعت العوض تدعو تنفرت عصافیر
تنفیرلغتنامه دهخداتنفیر. [ ت َ ] (ع مص ) رمانیدن . || به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و دراللسان : نفره الشی ٔ و علی الشی ٔ و بالشی ٔ؛ غلبه علیه . (اقرب الموارد). || لقب ناپسند نهادن برکسی . (از اقرب الموارد): نَفِّرْ عنه (به صیغه ٔ ام
تنفردیکشنری فارسی به انگلیسیabhorrence, allergy, aversion, detestation, disgust, hate, hatred, nausea, objection, odium, repugnance
أذانَدیکشنری عربی به فارسیمحکوم کرد , تقبيح کرد , ابراز انزجار کرد , ابراز تنفر کرد , اظهار تنفر (انزجار) کرد
تنفرلغتنامه دهخداتنفر. [ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) رمیدن . (آنندراج ). نفرت و انزجار و کراهت و رنجش طبیعت و رمیدگی و بی میلی . (ناظم الاطباء). بیزاری و بیزاری نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنفر بمعنی نفر، قال تأبط شراً : و لما سمعت العوض تدعو تنفرت عصافیر
تنفردیکشنری فارسی به انگلیسیabhorrence, allergy, aversion, detestation, disgust, hate, hatred, nausea, objection, odium, repugnance
متنفرلغتنامه دهخدامتنفر. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) رمنده و نفرت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.- متنفر شدن ؛ گریزان شدن . رمیدن : چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن
مستنفرلغتنامه دهخدامستنفر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) رمنده .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). آهو که رمیده باشد. (ازاقرب الموارد). نافر. هارب . رمو. نفور. منهزم . || آهو که رم داده شده باشد (فعل آن لازم و متعدی است ). (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود.
مستنفرلغتنامه دهخدامستنفر. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود.
تنفرلغتنامه دهخداتنفر. [ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) رمیدن . (آنندراج ). نفرت و انزجار و کراهت و رنجش طبیعت و رمیدگی و بی میلی . (ناظم الاطباء). بیزاری و بیزاری نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنفر بمعنی نفر، قال تأبط شراً : و لما سمعت العوض تدعو تنفرت عصافیر
استنفردیکشنری عربی به فارسیبسيج كرد , آماده باش داد , آماده كرد , به كار گرفت , مهيّا كرد , به حالت آمادهباش درآورد , تجهيز كرد , مجهز كرد (بسيج كرد)