عبقرةلغتنامه دهخداعبقرة. [ ع َ ق َ رَ ] (ع ص ) زن پرگوشت نازک حسینه . (منتهی الارب ). التارّة الجمیله . (اقرب الموارد). || (مص ) درخشیدن سراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد).
آبکاریلغتنامه دهخداآبکاری . (ص نسبی ) منسوب به آبکار. || (حامص مرکب ) شغل و عمل آبکار. || (اِ مرکب ) دکان آبکار.
عبقریفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگ قوم؛ سَرور.۲. نیکو و نفیس.۳. ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفتانگیز باشد.۴. (اسم) = عبقر: ◻︎ بهسختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱: ۱۸۶)، ◻︎ کبکان دری غالیه در چشم کشیدند / سروان سهی عبقری سبز خریدند (منوچهری: ۱۶۵).
درفشیدنلغتنامه دهخدادرفشیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درخشیدن که تابان و منور بودن باشد. (از برهان ). نیک روشن و تابان نمودن و گشتن . (شرفنامه ٔ منیری ). تابان و منور بودن . پرتو افکندن . تابیدن . تافتن . تشعشع. لامع شدن . لمعان یافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بصیص . (تاج المصادر بیهقی ). بروق . خفق .
درخشیدنلغتنامه دهخدادرخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شدن . برق زدن . (ناظم الاطباء). درفشیدن . رخشیدن .