عبابیلغتنامه دهخداعبابی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) عبداﷲبن عامربن حجیة. یکی از بنی عباب است . (اللباب ).
عبابیلغتنامه دهخداعبابی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) قیس بن عباب . یکی از کسانی است که در یوم قادسیة نیک امتحان داد. (اللباب ).
عبابیلغتنامه دهخداعبابی . [ ع َب ْ با ] (ص نسبی ) منسوب به عباب که نام مردی است و آن قیس بن عباب است . (از انساب سمعانی ).
عبابیلغتنامه دهخداعبابی . [ ع َب ْ با ] (ص نسبی ) نسبت است به عباب . رجوع به عبابی و قیس بن عباب شود. (اللباب ).
عبابیدلغتنامه دهخداعبابید. [ ع َ ] (اِخ ) عشیره ای است از ذوی عیاض از قبیله ٔ عوازم که مسکن آنها نزدیک مُطیر و عُجمان بین کویت و ساحل خلیج فارس است . (از معجم قبائل العرب ).
عبابیدلغتنامه دهخداعبابید. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است که پیغمبر (ص ) در شب هجرت با ابوبکر از آن عبور کردند. این کلمه را ابن هشام عبابید خوانده است .
عبابیدلغتنامه دهخداعبابید. [ ع َ ] (ع اِ) عبادید. گروه های مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی
عبابیدلغتنامه دهخداعبابید. [ ع َ ] (اِخ ) عشیره ای است از ذوی عیاض از قبیله ٔ عوازم که مسکن آنها نزدیک مُطیر و عُجمان بین کویت و ساحل خلیج فارس است . (از معجم قبائل العرب ).
عبابیدلغتنامه دهخداعبابید. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است که پیغمبر (ص ) در شب هجرت با ابوبکر از آن عبور کردند. این کلمه را ابن هشام عبابید خوانده است .
عبابیدلغتنامه دهخداعبابید. [ ع َ ] (ع اِ) عبادید. گروه های مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گروه درگذشته و پریشان و متفرق شده و دونده به هرسوی
عبادیدیلغتنامه دهخداعبادیدی . [ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عبادید و عبابید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عبادید و عبابید شود.