بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بوژی سهتکهthree piece bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی متشکل از دو قاب کناری و یک تیر عرضی معلق
عباسلغتنامه دهخداعباس . [ ع َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه . بسیار ترش روی . (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || شیری که شیران از او بگریزند. (از اقرب الموارد).
عباقرلغتنامه دهخداعباقر. [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) آبی است مر بنی فزاره را. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
عباءةدیکشنری عربی به فارسیردا , عبا , جبه , خرقه , پنهان کردن , درلفافه پيچيدن , برامدن , حريف شدن , از عهده برامدن , شنل زنانه , بالا پوش , پوشش , کلا ه توري
عباس اوللغتنامه دهخداعباس اول . [ ع َب ْ با س ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) (شاه ...) معروف به شاه عباس کبیر،فرزند سلطان محمد صفوی معروف به خدابنده فرزند بزرگ شاه طهماسب اول و نواده ٔ شاه اسماعیل اول ، سرسلسله ٔخاندان صفوی است . مادر وی خیر النساء بیگم دختر میرعبداﷲخان والی مازندران بوده است و نسبت او به سی
عباسلغتنامه دهخداعباس . [ ع َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه . بسیار ترش روی . (از اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || شیری که شیران از او بگریزند. (از اقرب الموارد).
عباقرلغتنامه دهخداعباقر. [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) آبی است مر بنی فزاره را. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
رعبالغتنامه دهخدارعبا. [ رَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام چاهی در شعر کثیر. (از معجم البلدان ).
لعبالغتنامه دهخدالعبا. [ ل ُ ] (اِخ ) موضعی است در دیار عبدالقیس بن عمان و بحرین . (از معجم البلدان ).
آل عبالغتنامه دهخداآل عبا. [ ل ِ ع َ ] (اِخ ) حضرت رسول اکرم و امیرالمؤمنین علی و فاطمه ٔ زهرا و حسن و حسین صلوات اﷲعلیهم . و از اینرو بایشان آل عبا گویند که زمانی در زیر یک عبا خفته بودند و برحسب اخبار جبرئیل نیز بیامد و در زیر آن عبا ششم آن گردید کسب شرف و مرتبت را. و بجای آل عبا، پنج تن و پ
معبالغتنامه دهخدامعبا. [ م ُ ع َب ْ با ] (ص ) اسم مفعول منحوت از عبا مثل مُکَلاّاز کلاه . عباپوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معبالغتنامه دهخدامعبا. [ م ُ ع َب ْ با ] (ع ص ) تعبیه شده . نصب شده : خاک پاشان که بر آن سنگ سیه بوسه زنندنور در جوهر آن سنگ معبا بینند.خاقانی .