عادةدیکشنری عربی به فارسیرسم , سنت , عادت , عرف , حقوق گمرکي , گمرک , برحسب عادت , عادتي , خو , مشرب , ظاهر , جامه , لباس روحانيت , روش طرز رشد , رابطه , جامه پوشيدن , اراستن , معتاد کر
اعهاءلغتنامه دهخدااعهاء. [ اِ ] (ع مص ) خداوند شتران آفت رسیده گردیدن :اعهی اعهاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بمال کسی آفت رسیدن : اعهی الرجل اعهاء(واوی ). وقعت
جزائر میورقةلغتنامه دهخداجزائر میورقة. [ ج َءِ رِ ؟ ] (اِخ ) جزیره های پربرکتی است در اندلس که میوه ها و مراعی بسیار و آب و هوای لطیف و پاک و بدون آفت و عاهة دارد. رجوع به الحلل السندسی
عووهلغتنامه دهخداعووه . [ ع ُ ] (ع مص ) آفت و بلا رسیدن به زراعت . (از اقرب الموارد). عاهة. || دچار آفت و بلا شدن زراعت شخص . (از اقرب الموارد). عاهة. رجوع به عاهة شود.
آفتلغتنامه دهخداآفت . [ ف َ ] (ع اِ) (شاید از ریشه ٔ آکفت فارسی ) آفة. آفه . عاهت . عاهه . عارضه . (زمخشری ).جانحه . زحمت . علت . بلا. بلیه . ضرر. آکفت . آسیب . بیماری . (ربنجن