عاندلغتنامه دهخداعاند. [ ن َ ] (اِخ ) وادیی است واقع در میان مکه و مدینه به مسافت یک میل ، پیش از سقیا که عایذ هم گویند. (از معجم البلدان ).
عاندلغتنامه دهخداعاند. [ ن ِ ] (ع ص ) شتر از راه برگردنده و میل کننده ج ، عُنّد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سرکش و به باطل ستیهنده . ردکننده ٔ حق . || طعن عاند؛ نیزه ای ک
عاندفرهنگ انتشارات معین(نِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ستیز کننده . 2 - کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود. ج . عواند.
عاندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ستیزنده؛ ستیزهکار.۲. منحرف؛ کسی که از راه راست برگشته و منحرف میشود.
عندلغتنامه دهخداعند. [ ع ُن ْ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاند شود.
عندهلغتنامه دهخداعنده . [ع َ ن َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ عاند است که در زبان فارسی به کار رفته : اهل اسلام بدان التفات ننمودند و جز به عبده ٔ نار و عنده ٔ کفار و تشفی بدرک
اضملغتنامه دهخدااضم . [ اِ ض َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی است . راجز گفت :نظرت والعین مبینةالتّهم الی سنا نار وقودها الرّتم شُبّت بأعلی عاندین
صاحب بن عبادلغتنامه دهخداصاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندان