عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار
عاملفرهنگ مترادف و متضاد۱. آژانس ۲. پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده ۳. مامور، مزدور ۴. بااثر، ثمربخش، موثر ۵. صانع، فاعل، کننده
نامشخصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود نامشخص، غیرقابل تمیز، یکسان، همگن، شبیه بههمریخته، آشفته، قاطی، بلاتکلیف بیهدف، اتفاقی، راندوم قاطیپاطی، شلمشوربا
خداشناسیلغتنامه دهخداخداشناسی . [ خ ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت خدا.معرفةاﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تدین و دینداری . دانش خداشناسی : دانش خداشناسی در معنی حقیقی خود، شامل قسم
نامخصوصلغتنامه دهخدانامخصوص . [ م َ ] (ص مرکب ) چیزی که مخصوص نباشد و عام بوده و اختصاص به کسی یا چیزی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). غیراختصاصی . عمومی .
خراسانلغتنامه دهخداخراسان . [ خ ُ ] (اِخ ) در اساطیر قدیم ما نام شهرها را غالباً نام شخص سازنده ٔ آن می شمردند و مستوفی آرد: خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان م