عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار
عاملفرهنگ مترادف و متضاد۱. آژانس ۲. پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده ۳. مامور، مزدور ۴. بااثر، ثمربخش، موثر ۵. صانع، فاعل، کننده
عامل نشانکدهیsignaling factorواژههای مصوب فرهنگستانزنجیرهای از محرکهای مکانیکی یا شیمیایی یا الکترومغناطیسی که به پاسخ یاختهای خاص منجر میشود متـ . عامل سیگنالدهی