عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار
معاونتلغتنامه دهخدامعاونت . [ م ُ وَ / وِ ن َ ] (از ع ، اِمص ) دستگیری و مددگاری و یاوری . (ناظم الاطباء). یاری . یاریگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرغان به معاونت ... او قو
خالصهلغتنامه دهخداخالصه . [ ل ِ ص َ / ص ِ ] (ع ص ) بی آمیغ. (منتهی الارب ): غب خالصه ؛ تب نوبه که شطرالغب و ربعنباشد. || (اِ) زمین و ملک پادشاهی که به جاگیر کسی نباشد. (آنندراج )
انگیزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام معانیمختلف برای انگیزه}، محرک، سبب حرکت، موجب، مشوق، وسيله، مسبب، کشش، عامل، باعث، منشأ، علت، تحریک موجبات مادی حرکت ◄ موجب▼ {نیروی(روان