عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار
عاملفرهنگ مترادف و متضاد۱. آژانس ۲. پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده ۳. مامور، مزدور ۴. بااثر، ثمربخش، موثر ۵. صانع، فاعل، کننده
چهار عامل مرگبارfatal fourواژههای مصوب فرهنگستانچهار عامل اصلیای که بستگی به راننده دارد و باعث بروز حوادث مرگبار رانندگی میشود، شامل سرعت غیرمجاز و رانندگی در حال مستی و خستگی مفرط و نبستن کمربند ایمنی
نیروی کار سلامتhealth workforceواژههای مصوب فرهنگستانآن گروه از کارکنان سلامت که عامل اصلی ارائۀ خدمات مربوط به مراقبت سلامت هستند
اسیدآمینهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی اسید آلی که در بدن تولید میشود و عامل اصلی ساخت پروتئین است؛ آمینواسید.
چوگان بازیلغتنامه دهخداچوگان بازی . [چ َ / چُو گام ْ ] (حامص مرکب ) عمل چوگان باز. یکی از بازیهای بسیار قدیم است . واضع و عامل اصلی آن کاملاً روشن نیست . بعضی آن را به ایرانیان نسبت م