عالجدیکشنری عربی به فارسیبادست عمل کردن , با استادي درست کردن , بامهارت انجام دادن , اداره کردن , دستکاري کردن , شفا دادن , مداوا کردن , دارويي کردن
عالجلغتنامه دهخداعالج . [ ل ِ ] (اِخ ) جائی است به بادیه و در آن ریگستانی است . (منتهی الارب ). ابوعبداﷲ سکونی گوید عالج رمال است میان فَید و قریات . (از معجم البلدان ).
عالجلغتنامه دهخداعالج . [ ل ِ ] (ع اِ) ریگ توبرتو. (منتهی الارب ). و ریگی که بر تمام عربستان احاطه دارد. (ناظم الاطباء). || (ص ) شتری که «علجان » خورد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || (اِخ ) ریگی است معروف ببادیه . (اقرب الموارد).
نوار دگرنامalias bandواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفههایی از نشانک/ سیگنال که محتوای بسامد اولیۀ آنها خارج از پهنای نوار نایکوئیست (nyquist bandwidth) است، ولی براثر نمونهبرداری بر روی نوار گذر (pass band) افتاده است
صافی دگرنامalias filter, antialias filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی که قبل از نمونهبرداری به کار میرود تا بسامدهای ناخواستهای که در نتیجۀ نمونهبرداری امکان دگرنامی دارند حذف شوند
هالجلغتنامه دهخداهالج . [ ل ِ ] (ع ص ) آنکه خوابهای پریشان بی حاصل بسیار بیند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الکثیر الاحلام بلاتحصیل . (از اقرب الموارد) (المنجد).
هیالجلغتنامه دهخداهیالج . [ هََ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ هیلاج . هیالج خمسة؛ آفتاب و ماه و طالع و سهم السعاده و جزء اجتماع یا استقبال و آنها ادله ٔ عمر باشند در علم احکام نجوم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هیلاج شود.
عالزلغتنامه دهخداعالز. [ ل ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). یاقوت آرد: نام موضعی است که در شعر شماخ آمده است . (معجم البلدان ).
معالجلغتنامه دهخدامعالج . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) علاج کرده شده . (آنندراج ). || چاره شده و تیمارشده . || آماده گشته . || طبخ شده . (ناظم الاطباء).
معالجلغتنامه دهخدامعالج . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) علاج کننده . (آنندراج ). آن که دوا می کند. طبیب . پزشک . (ناظم الاطباء). درمان کننده . آسی . بچشک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مداواکننده اعم از مداواکننده ٔ مجروح یا بیمار یا چهار پا. (از ذیل اقرب الموارد) : جسم راطبیبان و
مفازةالعالجلغتنامه دهخدامفازةالعالج . [ م َ زَ تُل ْ عا ل ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی آرد: در مغرب به نزدیک خط استوا و سفالةالریح مفازه ای است قرب پانصد فرسنگ در پانصد فرسنگ و در اواز کثرت ریگ روان و گرما و خشکی زیادت عمارتی نه و به بعضی روایات آن را مفازةالعالج گفته اند... (نزهةالقلوب چ لیدن ج <span cl
تعالجلغتنامه دهخداتعالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) عمل کردن و مشغول شدن به چیزی . (ناظم الاطباء). || یکدیگر را علاج کردن . تعاطی علاج . (از اقرب الموارد). || با هم کوشش کردن . (ناظم الاطباء). || تعالج دو مرد؛ تزاول و تقاتل آنها. (از اقرب الموارد).