عاقرلغتنامه دهخداعاقر. [ ق ِ ] (اِخ ) ریگزاری است در منازل جریرالشاعر، و بعضی گویند عاقر ریگ های بزرگ را گویند. (معجم البلدان ).
عاقرلغتنامه دهخداعاقر. [ ق ِ ] (ع ص ) نحرکننده ٔ شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء). || زن که آبستن نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). زن که نم
اعقرلغتنامه دهخدااعقر. [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) عاقرتر. عقیم تر.- امثال : اعقر من بغلة . (یادداشت بخط مؤلف ).|| (ص ) جمل اعقر؛ شتر دندان ریخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر
عاقرالفرزةلغتنامه دهخداعاقرالفرزة. [ ق ِ رُل ْ ف ُ زَ ] (اِخ ) جایگاهی به یمامه است . (معجم البلدان ).
عاقرقرحالغتنامه دهخداعاقرقرحا. [ ق ِ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است که در دمشق عود القرح خوانند و به یونانی فوریون و به شیرازی اکر. و نیکوترین او آن بود که تیز و محرق بود و زبان را به
عاقرقوفالغتنامه دهخداعاقرقوفا. [ ق ِ ] (اِخ ) مرکب است از عاقر و قوفا. یاقوت گوید: من گمان میکنم که این موضع همان عقرقوف است و از دهات سیلحین به بغداد است و آن تل بزرگی است که از مس
عاقرالفرزةلغتنامه دهخداعاقرالفرزة. [ ق ِ رُل ْ ف ُ زَ ] (اِخ ) جایگاهی به یمامه است . (معجم البلدان ).
عاقرقرحالغتنامه دهخداعاقرقرحا. [ ق ِ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است که در دمشق عود القرح خوانند و به یونانی فوریون و به شیرازی اکر. و نیکوترین او آن بود که تیز و محرق بود و زبان را به