عاطوسلغتنامه دهخداعاطوس . (ع اِ) آنچه بدان عطسه دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جانوری است که بدان فال بد گیرند. (منتهی الارب ).
مأمور کردنattachواژههای مصوب فرهنگستان1. استقرار موقت یگانها یا کارکنان در یک سازمان 2. اعزام افراد برای انجام اموری که فرعی یا موقتی است، ازجمله مأموریت دادن به آنها برای تدارک جا و سهمیۀ جیرۀ نیروها
عاطسلغتنامه دهخداعاطس . [ طِ ] (ع ص ) عطسه دهنده . || آهوئی که پیش آید ترا. || (اِ) صبح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قیطسلغتنامه دهخداقیطس . [ ق َ طِ ] (معرب ، اِ) قیطوس . قاطوس . عاطوس . غاطوس . (فرهنگ فارسی معین ). نام درختی است که آن را به فارسی مورد و به عربی آس گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قاطوسلغتنامه دهخداقاطوس . (معرب ، اِ) از کلمه ٔ یونانی کِتِه ، کِتُس . حوت . (نشوءاللغة). ماهی بزرگ و آن را غاطوس و عاطوس و قیطس و فاغوس نیز آورده اند. این کلمه را دمیری فاطوس با فاء ضبط می کند.
فاطوسلغتنامه دهخدافاطوس . (معرب ، اِ) ماهی عظیمی است که کشتیها را میشکند، و دریانوردان آن را میشناسند و کهنه ٔ حیض را میگیرند و بر کشتی می آویزند تا فاطوس بگریزد، و بهمین سبب آن راحوت الحیض نیز گفته اند. (حیات الحیوان ج 2 ص 176</span