عازملغتنامه دهخداعازم . [ زِ ] (ع ص ) آهنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوشش کننده . (ناظم الاطباء). کسی که اراده ٔ حتمی به انجام کاری کند. (فرهنگ نظام ).
درویشلغتنامه دهخدادرویش . [ دَرْ ] (اِخ ) (غلامحسین ...) معروف به درویش خان (1251 - 1305 هَ . ق .). آهنگساز ایرانی و استاد بزرگ تار متولد تهران ، پدرش بشیر طالقانی کارمند اداره ٔ
جای کردنلغتنامه دهخداجای کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . عازم شدن : پس اهریمن بدکنش رای کردبدل کشتن جانور جای کرد. فردوسی . || منزل گزیدن : در آن صحن بهشتی جای کردندملک را
رهسپار شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سپار شدن، ترک کردن، خارج شدن، رفتن، عازم شدن، بهراه افتادن، راهی (روانه) شدن استعفا دادن بیرونرفتن، ترک منزل کردن سوار شدن، سواری کردن، حمل کردن آم
توقلغتنامه دهخداتوق . (ترکی ، اِ) توغ . (آنندراج ) : خلفا لشکر از جهان رانده علم و توقشان به جا مانده . سلیم (از آنندراج ).ماهیچه ٔ توق گیتی فروز بعداز آنکه پانزده روز افق دهلی
خبیری بیکلغتنامه دهخداخبیری بیک . [ خ َ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام فرستاده ای است که بمعیت امیر جلال الدین محمد بنزد شیخشاه رفت تا دختر او را برای شاه اسماعیل اول صفوی بجباله ٔ نکاح در آ