عاریلغتنامه دهخداعاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا شود. (اقرب الموارد). || مبرا و بی مو. || صاف . || معاف . || ساده . نادان . (ناظم الاطباء). || جوینده و آهنگ کننده ٔ ا
عاریلغتنامه دهخداعاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ).
فرضیة اِیریAiry hypothesisواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبتنی بر ترازمندی گرانشی (همایستایی) میان پوسته و گوشته
پوستپارdermatome 2, dermatomic areaواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پوست که آوَرانهای (afferents) یک عصب نخاعی آن را عصبدهی میکنند
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
عاريدیکشنری عربی به فارسیلخت , عريان , ساده , اشکار , عاري , برهنه کردن , اشکارکردن , برهنه , عادي , پوچ , بي اثر
عاریتفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری میگیرد و بعد پس میدهد؛ آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده میشود: ◻︎ کهنخرقهٴ خویش پیراستن / به از جامهٴ عاریت خواستن (سعدی: ۱۹۱).۲. [قدیمی، مجاز] زودگذر؛ ناپایدار.
عاریتیفرهنگ فارسی عمید۱. = عاریت۲. [مجاز] آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد: ◻︎ به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر میرود به استعجال (سعدی۲: ۶۵۷).
مَّارِدٍفرهنگ واژگان قرآنبي خير- فرد خبيثي که عاري از خير باشد (معناي کسي است که از هر خيري عاري باشد . البته اين کلمه در مورد مطلق عاري نيز استعمال دارد ، چه عاري از خير و چه عاري از غير آن لذا به صافي ،بي مويي، بي برگي و ... هم تعلق مي گيرد )
عاریتفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری میگیرد و بعد پس میدهد؛ آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده میشود: ◻︎ کهنخرقهٴ خویش پیراستن / به از جامهٴ عاریت خواستن (سعدی: ۱۹۱).۲. [قدیمی، مجاز] زودگذر؛ ناپایدار.
عاریت سرافرهنگ فارسی عمیددنیای فانی: ◻︎ از عافیت مپرس که کس را ندادهاند / در عاریتسرای جهان عافیت عطا (خاقانی: ۴).
عاریتیفرهنگ فارسی عمید۱. = عاریت۲. [مجاز] آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد: ◻︎ به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر میرود به استعجال (سعدی۲: ۶۵۷).
شعاریلغتنامه دهخداشعاری . [ ش َ را ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است در یمامة. (از معجم البلدان ).
معاریلغتنامه دهخدامعاری . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَعری ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || فرشها و گستردنیها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنچه دیده شود مانند رخسار و دستها و پاها. (از اقرب الموارد): ما احسن معاری هذه المراءة؛ چه نیکوست دست و پای و روی و رخسا
بی عاریلغتنامه دهخدابی عاری . (حامص مرکب ) باعاری (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || در تداول مردم ، بی چشم و رویی . || تنبلی .
تغافل شعاریلغتنامه دهخداتغافل شعاری . [ ت َ ف ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) غفلت و بی خبری . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود.