عاریلغتنامه دهخداعاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا ش
عاریلغتنامه دهخداعاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ).
عاريدیکشنری عربی به فارسیلخت , عريان , ساده , اشکار , عاري , برهنه کردن , اشکارکردن , برهنه , عادي , پوچ , بي اثر
اعریلغتنامه دهخدااعری . [ اَ را ] (ع ن تف ) برهنه تر. (ناظم الاطباء). برهنه تر. لوت تر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال : اعری من اصبع . اعری من الاین . اعری من الحجر الاسود . اع
سترونی 1sterility 1واژههای مصوب فرهنگستانعاری بودن از باکتری و قارچ و ویروس و دیگر ریزاندامگانهای بیماریزا و غیربیماریزا