عادنلغتنامه دهخداعادن . [ دِ ] (ع ص ) ناقه ٔ بر یک جای باشنده از علف . || پیوسته شورگیاه چرنده . (منتهی الارب ).
ذوآراملغتنامه دهخداذوآرام . (اِخ ) صاحب تاج العروس گوید: حزم ، به آرام ، جمعتها عاد علی عهدها. قاله ابومحمد الغندجانی فی شرح قول جامعبن مرقیة : ارقت بذی آرام و هنا و عادنی عداداله
هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (اِخ ) (ریگ ...) ریگزاری است به زرود بر راه مکه . (از معجم البلدان ) : زید شده تشنه به ریگ هبیرعمرو شده غرقه در آب زلال . ناصرخسرو.چو عادند و ترکا
تنوینلغتنامه دهخداتنوین . [ ت َن ْ ] (ع مص ) منوّن کردن اسم .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوشتن نون . (از اقرب الموارد). الحاق نون ب
ذات آراملغتنامه دهخداذات آرام . [ ت ُ ] (اِخ ) نام کوهی است به دیار ضُباب . (منتهی الارب ). اَکیمةُ دون الحوأب . (المزهر سیوطی ). اَکمةُ دون الحوأب لبنی ابی بکر. (المرصع). و یاقوت
صریرلغتنامه دهخداصریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || جرست کردن قلم و در و پالان شت