عاجزانهلغتنامه دهخداعاجزانه . [ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بحالت عجز. بحالت ناتوانی . مانند عاجز : گفت کلمتی عاجزانه بگویم باشد که آب حلم شاه آتش غضب او را سکون دهد. (سندبا
عاجزانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مانند عاجزان؛ با حالت عجز و ناتوانی.۲. (قید) از روی عجز و زبونی.
خاکسارانهلغتنامه دهخداخاکسارانه . [ ن ِ / ن َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاکساری . عاجزانه . بیچاره وار.
عرضیلغتنامه دهخداعرضی . [ ع َ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عَرض .افقی . مقابل طولی . رجوع به عرض شود. || عرضه داشت و تذکار و اظهار عاجزانه . (ناظم الاطباء).
نیازآمیزلغتنامه دهخدانیازآمیز. (نف مرکب ) دادخواه و درخواست کننده و التماس نماینده . (ناظم الاطباء)؟ || (ن مف مرکب ) آمیخته به نیاز و تضرع و زاری . عاجزانه . محتاجانه .