ضنتلغتنامه دهخداضنت . [ ض َن ْ ن َ ] (ع اِمص ) بُخل . بخل شدید. شُح ّ. بخیلی . (دهار). دریغ کردن : و لشکرهای او با هدیه های گرانمایه که روزگار به امثال آن سبک شود و ضنّت نماید
ضنطلغتنامه دهخداضنط. [ ض َ ن َ ] (ع مص ) فربه و پرگوشت شدن . || شادمانی . شادمانی کردن . || لاف زدن . || بی بهره شدن زن از شوی . (منتهی الارب ).
صاحب ولایتلغتنامه دهخداصاحب ولایت . [ ح ِ وِ ی َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیر. مرشد. ولی : کسی را که نزدیک ظنت بدوست چه دانی که صاحب ولایت خود اوست .سعدی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عماربن مهدی بن ابراهیم المقری المهدوی ، مکنی به ابوالقاسم . حمیدی ذکر او آورده و گوید: از مردم مهدیه ٔ قیروان است و در حدود س
ریبلغتنامه دهخداریب . [ رَ ] (ع اِ) حوادث زمانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). گردش روزگار. (دهار) (از اقرب الموارد). حوادث روزگار. (صراح اللغة).- ریب المنون ؛ سخ
نابودهلغتنامه دهخدانابوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نبوده : فرزند که نه روز بزاید نابوده بهتر. (مرزبان نامه ).دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده به کام خویش نابوده شدیم . خیام (
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی