ظلففرهنگ انتشارات معین(ظِ لْ) [ ع . ] (اِ.) سم شکافته مانند سم گاو و گوسفند و بز به خلاف اسب و خر و استر که آن ها را حافره گویند.
ظلفلغتنامه دهخداظلف . [ ظَ ] (ع مص ) ظلف القوم ؛ پیروی کردآنها را. || ظلف الشاة؛ بر سُم زد گوسفندرا. || ظلف اثره ؛ پوشیده و ناپدید کرد اثر پای را تا راه بدو نبرند، یا در زمین د
ظلفلغتنامه دهخداظلف . [ ظَ ل َ ] (ع اِ) همه . جملگی . تمام . کامل . || (ص ) مکان ظلف ؛ جای بلند از آب و گل و لای .
ظلفلغتنامه دهخداظلف . [ ظَ ل َ / ظَ ] (ع ص ) ناچیز. || مباح . روا. || هدر. مفت . باطل . رایگان : ذهب دَمه ظلفاً؛ أی هدراً؛ یعنی رایگان رفت خون او. || (اِمص ) تنگی زندگانی . ||
زلفلغتنامه دهخدازلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است
ظلف التیسلغتنامه دهخداظلف التیس . [ ظِ فُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) سُم تکه .طبیعتش به ظلف المعز نزدیک تر است . چون بسوزانند و سحق کنند و با عسل بسرشند و به آب بیاشامند نافع بود جهت گمیز
ظلف المعزلغتنامه دهخداظلف المعز. [ ظِ فُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب )سُم بز. سرد و خشک بود در سیم ، داءالثعلب و داءالحیه را نافع بود چون خاکستر آن با سرکه طلا کنند و اگر سحق کنند با شراب و
ظلف التیسلغتنامه دهخداظلف التیس . [ ظِ فُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) سُم تکه .طبیعتش به ظلف المعز نزدیک تر است . چون بسوزانند و سحق کنند و با عسل بسرشند و به آب بیاشامند نافع بود جهت گمیز
ظلف المعزلغتنامه دهخداظلف المعز. [ ظِ فُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب )سُم بز. سرد و خشک بود در سیم ، داءالثعلب و داءالحیه را نافع بود چون خاکستر آن با سرکه طلا کنند و اگر سحق کنند با شراب و