ظاهردیکشنری فارسی به عربیاحساس , خارج , خارجي , سطح , سمت , شکل , ظاهر , ظهور , عادة , مظهر , نظرة , هيئة
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) تمُربُغا یا تیموربوغا (الملک الظاهر). شانزدهمین سلطان از ممالیک برجی مصر در 872 هَ . ق . او پس ازسیف الدین ایل بیگ به حکومت رسید، ولی بعد ا
تارخلغتنامه دهخداتارخ . [ رَ / رُ ] (اِخ ) بارای مضموم ، آذر بت تراش باشد. بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است . (برهان ). بعضی گویند بفتح ثالث است و نام پدر ابراهیم علیه السلام است
بازو گشادهلغتنامه دهخدابازو گشاده .[ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بمعنی نیازمند است و معنی ترکیب ظاهر است . (آنندراج ). محتاج . || عارض . دادخواه . (ناظم الاطباء). هر دو معنی مجازی است .
عارفلغتنامه دهخداعارف . [ رِ ] (ع ص ) دانا و شناسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح عرفانی ) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام ب
کنایةلغتنامه دهخداکنایة. [ک ِ ی َ ] (ع مص ) سخن که بر غیرموضوع ٌله خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلول ٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجاز
سابغةلغتنامه دهخداسابغة. [ ب ِ غ َ ] (ع ص ) تأنیث سابغ. رجوع به سابغ شود. || زره فراخ . (صحاح ) (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ صحاح ). زره تمام . (ترجمان القرآن ) : و سابغة تغشی البنان