طیره شدنلغتنامه دهخداطیره شدن . [ طَ / طِ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خشم آوردن : حجام طیره شد و استره در تاریکی شب بر او انداخت . (کلیله و دمنه ).
تیره شدنلغتنامه دهخداتیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . (ناظم الاطباء). سیاه و ظلمانی شدن . فرارسیدن شب : بباید که تا سوی ایران شویم بنزدیک شاه دلیران شویم همی رفت
طیرهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خفت، سبکی ۲. خشم، غضب، قهر ۳. پریشان، شوریده ۴. خجل، شرمسار، شرمنده ۵. فالبد ۶. خجلت، شرمساری ۷. آزرده، حزین، دلتنگ ۸. آزردگی، دلتنگی
طیرهلغتنامه دهخداطیره . [ رَ ] (اِخ ) چندین قریه بدین نام در دمشق هست که هر یک به قبیله ای علیحده منسوب میباشند. (مراصد الاطلاع ص 269). دهیست به دمشق . (منتهی الارب ).
طیرةلغتنامه دهخداطیرة. [ رَ] (ع اِمص ) خجلت و خجالت . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) شرمسار. خجل : بلبل بغزل طیره کند اعشی راصلصل بنوا خیره کند لیلی را. منوچهری .ای
طیرةلغتنامه دهخداطیرة. [ طَ رَ ] (ع اِمص ) سبکی ، یقال : فیه طیرةٌ؛ای خفة و طیش . (منتهی الارب ). (در غیاث اللغات و آنندراج طیره را به این معنی با کسر طاء ضبط کرده بنقل از خیابا
طیرةلغتنامه دهخداطیرة. [ ی َ رَ ] (ع اِ) فال بد. طورة. (منتهی الارب )(آنندراج ). (بسکون یاء نیز آمده ). سید شریف در شرح مشکوة گفته که : گویند فال اعم است از آنکه خوب باشد یا بد،
خشم راندنلغتنامه دهخداخشم راندن . [ خ َ / خ ِ دَ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . غضب راندن . غیظ کردن : کامکاری کو چو خشم خویشتن راند بروم طوق زرین راکند در گردن قیصر درای . منوچهری .بحدی
خدوکلغتنامه دهخداخدوک . [ خ ُ / خ َ ] (اِ) پراکنده و پریشان شدن طبیعت باشد از امور ناملایم . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). برهم زدگی دل که از دغدغه و دست در زیر بغل کردن کسی د
خیره گردیدنلغتنامه دهخداخیره گردیدن . [ رَ / رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) حیران گشتن . پریشان خاطر شدن . خیره شدن . متحیر شدن . بشگفت و تحیر افتادن : درنگر تا طیره گردد سروبن برگذر تا خیر
غیلغتنامه دهخداغی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی
تأنفلغتنامه دهخداتأنف . [ ت َ ءَن ْ ن ُ ] (ع مص ) عار و ننگ داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضجرت . بیزاری . دلتنگی . (از دزی ج 1 ص 41) : شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی