طیرانلغتنامه دهخداطیران . (اِخ ) مافروخی در کتاب محاسن اصفهان در دو مورد این اسم را ایراد کرده ، یکی در مورد ذکر قصور معروف اصفهان که گوید: و قصر صخربن سدوس بطیران . (چ طهران ص 5
طیرانلغتنامه دهخداطیران . [ طَ ی َ / طَ / طِ ] (ع مص ) پریدن . (منتهی الارب ). پرواز کردن . || شتافتن . (زوزنی ). پرش . پرواز. طیران (بسکون یاء نیز آمده ، مگر اصل اول است ). (غیا
تیرانلغتنامه دهخداتیران . (اِخ ) دهی از دهستان بربرود است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 343 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تیرانلغتنامه دهخداتیران . (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان است که 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تیرانلغتنامه دهخداتیران . (اِخ ) دهی از دهستان کرون است که در بخش نجف آباد شهرستان اصفهان واقع است و 6100 تن سکنه ومعدن قلع دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
طيراندیکشنری عربی به فارسیهواپيمايي , هوانوردي , گريز , پرواز , مهاجرت (مرغان يا حشرات) , عزيمت , پرواز کردن , فرارکردن , کوچ کردن , يک رشته پلکان , سلسله , پرواز کننده , پردار , سريع ال
طیرانسلغتنامه دهخداطیرانس . [ ن َ ] (اِخ ) (کتاب اعمال رسولان 19:9). مدرس فلسفه ٔ یونان بود در افسس ، و پولس حواری در مدت دو سال در مدرسه ٔ او تعلیم میداد لکن مدرسه ٔ مرقوم مثل سا
طیرانهلغتنامه دهخداطیرانه . [ طَ ن َ / ن ِ ] (ازع ، اِ) نوعی از فطر و از آن بزرگتر. و تازه ٔ او سفید و زرد و خشک او سرخ است و در زیر درخت بلوط و زیتون میروید، و از سموم قتاله است
طیرانیلغتنامه دهخداطیرانی . (ص نسبی ) کسی که اهل قریه ٔ طیرا از قراء اصفهان باشد. منسوب به طیرا. (سمعانی ).
طبرانلغتنامه دهخداطبران . [ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی است بسرحد قومس . (منتهی الارب ). شهری است بسرحد قومس . (معجم البلدان ). طابران . یکی از دو شهری بود که مجموع آنها را طوس مینامیده
طیرانسلغتنامه دهخداطیرانس . [ ن َ ] (اِخ ) (کتاب اعمال رسولان 19:9). مدرس فلسفه ٔ یونان بود در افسس ، و پولس حواری در مدت دو سال در مدرسه ٔ او تعلیم میداد لکن مدرسه ٔ مرقوم مثل سا
طیرانهلغتنامه دهخداطیرانه . [ طَ ن َ / ن ِ ] (ازع ، اِ) نوعی از فطر و از آن بزرگتر. و تازه ٔ او سفید و زرد و خشک او سرخ است و در زیر درخت بلوط و زیتون میروید، و از سموم قتاله است
طیرانیلغتنامه دهخداطیرانی . (ص نسبی ) کسی که اهل قریه ٔ طیرا از قراء اصفهان باشد. منسوب به طیرا. (سمعانی ).
طشورلغتنامه دهخداطشور. [ طَ ] (ع اِ) طیرانه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به طشیر شود.