طویلغتنامه دهخداطوی . [ طَ ] (ع ص ) طَو. طاو. مرد لاغرشکم . شاعر گوید : فقام فادنی من وسادی وساده طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب . ؟ (ازمنتهی الارب ).رجل ٌطوی البطن ؛ مرد باریک میان . (مهذب الاسماء).
طویلغتنامه دهخداطوی . [ طَ وا ] (اِخ ) وادیی است به مکه . داودی گوید: آن ابطح است ، و چنین نیست که گفته . (معجم البلدان ).
طویلغتنامه دهخداطوی . [ طَ وا ] (ع اِ) خیک . || (مص ، اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ).گرسنه شدن . || باریک میان شدن . (زوزنی ).
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
بازدهی تا سررسیدyield to maturityواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین سالانۀ بازدهی اوراق قرضهای که سرمایهگذار، تا سررسید، آنها را نگه میدارد
پرداخت کرایه تا محلcarriage paid toواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که برطبق آن فروشنده کرایة حمل را تا محل تعیینشده پرداخت میکند اختـ . پک تام CPT
روکشکاری طوقهتاطوقهbead-to-bead retreadingواژههای مصوب فرهنگستانسابزنی کامل رویه و دیواره و قرار دادن رویه و دیوارۀ جدید
طویلهفرهنگ فارسی عمید۱. جای نگهداری چهارپایان.۲. [قدیمی] ریسمانی که پای چهارپایان را به آن میبستند.۳. [قدیمی] رشتۀ گردنبند.
اطواءلغتنامه دهخدااطواء. [ اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طوی ، چاه با سنگ بنا شده . (ازمعجم البلدان ) (از متن اللغة). رجوع به طَوی ّ شود.
تولغتنامه دهخداتو. [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) طو. طوی . مهمانی و ضیافت . (برهان ) (آنندراج ). ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء).
طویلهفرهنگ فارسی عمید۱. جای نگهداری چهارپایان.۲. [قدیمی] ریسمانی که پای چهارپایان را به آن میبستند.۳. [قدیمی] رشتۀ گردنبند.
شطویلغتنامه دهخداشطوی . [ ش َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به شطا یا شطاة، شهرکی به مصر در سه میلی دمیاط. (یادداشت مؤلف ). منسوب است به جامه ٔ شطویه و آن منسوب است به شطا از سرزمین مصر. (از لباب الانساب ). || جامه ای که منسوب است به شطا یا شطاة شهرکی در مصر. و یاقوت گوید: جامه ای گرانبها دارد که هر
شطویلغتنامه دهخداشطوی . [ ش َ طَ ](اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن هلال شطوی . از سفیان بن وکیع و ابوکریب و دیگران روایت شنید و عبدالعزیزبن جعفر خرقی و جز وی از او روایت دارند. شطوی از ثقات است و به سال 310 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
متطویلغتنامه دهخدامتطوی . [م ُ ت َ طَوْ وی ] (ع ص ) مار که حلقه زند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حلقه زده و پیچیده مانند مار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطوی شود.
ذوطویلغتنامه دهخداذوطوی . [ طَ / طُ/ طِ وا ] (اِخ ) موضعی است بر دامنه ٔ کوه ذوالحصحاص ، بظاهر مکة و بدآنجا چاههایی است که غسل به آب آنهامستحب است . رجوع به امتاع الاسماع فهرست ج 1 و حبیب السی
منطویلغتنامه دهخدامنطوی . [ م ُ طَ ] (ع ص )نوردیده شونده و درهم پیچیده شونده . (غیاث ) (آنندراج ).پیچیده و نوردیده شده . (ناظم الاطباء). درهم نوردیده . درنوردیده . درنوشته . درپیچیده . به هم درپیچیده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر کینه و ضغینه ٔ یکدیگرمنطوی . (مرزبان نامه