طوفدیکشنری عربی به فارسیجسم شناور بر روي اب , سوهان پهن , بستني مخلوط با شربت وغيره , شناور شدن , روي اب ايستادن , سوهان زدن
طوفلغتنامه دهخداطوف . (ع اِ) اخذه بطوف رقبته وبطاف رَقبته ، و قد مر فی الصاد فی لغة الصوف . (منتهی الارب ). || زن گنده ٔ پیر. (اوبهی ). زنی را گویند که بغایت پیر و کهنه شده باش
طوفلغتنامه دهخداطوف . [ طَ ] (ع اِ) شناخ و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب ). مشکی چند که باد در آن دمند و ب
طوفلغتنامه دهخداطوف . [ طَ ] (ع مص ) طواف . طوفان .تطواف . (منتهی الارب ). مطاف . تجلس . گشت . شوط. دور گردیدن . گرد گردیدن . گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد ورآمدن . (زوزنی ).
توفلغتنامه دهخداتوف . (اِ صوت ) صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول «نون » هم آمده است . (برهان
توفلغتنامه دهخداتوف . [ ت َ ] (ع مص ) رفتن بصر کسی . (منتهی الارب ): تاف بصره توفاً؛رفت بینایی او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
طوف شیرینلغتنامه دهخداطوف شیرین . (اِخ ) قصبه ای از دهستان حومه ٔ بخش هفتگل شهرستان اهواز در 3 هزارگزی جنوب هفتگل کنار شوسه ٔ هفتگل به طوف شیرین . جلگه ، گرمسیر با 2000 تن سکنه . آب