طوسلغتنامه دهخداطوس . (اِخ ) نام یکی از شاهان مصر که پس از شورش آنجا در زمان داریوش دوم بسلطنت رسیده اند. ابوریحان در آثارالباقیه (چ لیپزیک 1923 ص 91)نام ایشان را چنین نوشته اس
طوسلغتنامه دهخداطوس . (ع اِمص ) دوام و همیشگی چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) دوائی که جهت حفظ صحت خورند. (منتهی الارب ). داروئی که برای حفظ آشامیده شود. (منتخب اللغات ). || (مص
طوسلغتنامه دهخداطوس . [ طَ ] (ع اِ) ماه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || (اِمص ) خوبی و تازگی چهره بعدِ بیماری . (منتهی الارب ). خوبی رو وتازگی آن بعد از رستن از بیماری . (
توثلغتنامه دهخداتوث . (ع اِ) تود.لغتی است در تا. (منتهی الارب ). مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). میوه ایست شیرین و درخت توت . (آنندراج ). توت . تود. فرصاد. معر
توسلغتنامه دهخداتوس . (اِ) درختی است و در دره های فرعی رودخانه ٔ کرج است . نام این درخت دردره ٔ شهرستانک ، توس است و آن را سندر، غان ، غوش ، غوشه ، تیس و تامول نیز نامند . علما
طوس خیمهلغتنامه دهخداطوس خیمه . [ خ َم َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان در 12 هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 54 هزارگزی شمال بهبه
طوسانلغتنامه دهخداطوسان . (اِخ ) نام محلی که برحسب روایت ، طوس نوذر سردار کیخسرو ساخت در محلی که کوسان نام داشت و آن در ناحیه ٔ پنجاه هزار مازندران است . (مازندران و استراباد راب
طوس خیمهلغتنامه دهخداطوس خیمه . [ خ َم َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان در 12 هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 54 هزارگزی شمال بهبه
طوسانلغتنامه دهخداطوسان . (اِخ ) نام محلی که برحسب روایت ، طوس نوذر سردار کیخسرو ساخت در محلی که کوسان نام داشت و آن در ناحیه ٔ پنجاه هزار مازندران است . (مازندران و استراباد راب
طوسیلغتنامه دهخداطوسی . (ص نسبی ) منسوب به طوس ، شهری به خراسان . || منسوب به طوس از قرای بخارا، ابوجعفررضوان بن عمران الطوسی از آنجاست . (معجم البلدان ).