طوبلغتنامه دهخداطوب . (اِخ ) موضعی است درگذرگاه اردن که یفتاح بدانجا گریخت ... و دور نیست که همان طیبه حوران حالیه باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
طوبلغتنامه دهخداطوب . (ع اِ) خشت پخته . (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). خشت پخته به لغت اهل مصر. (منتهی الارب ). به لغت اهل مصر آجر است . (فهرست مخزن الادویه ).
ثؤبلغتنامه دهخداثؤب . [ ث ُءْب ْ ] (اِخ ) ابن معن . طائی است از قدماء جاهلیت و او جد عمروبن المسیح بن کعب است . (تاج العروس ).
ثوبلغتنامه دهخداثوب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن تَلدة. مردی بود درازعمر. و او راست : شعر در روز قادسیه و از بنووالبه است . (تاج العروس ).
ثوبلغتنامه دهخداثوب . [ ث َ ] (ع اِ) جامه . لباس . لبس . لبوس . ملبس : پوشیدنی . پوشاک . پوشش : اصاروا الجو قبرک واستنابواعن الاکفان ثوب السافیات هر که ثوبی با تن عاری دهددر دو عالم ایزدش یاری دهد. عطار.و گویند: فی ثوبی اب
ثوبلغتنامه دهخداثوب . [ ث َ ] (ع مص ) ثؤوب . ثَوبان . بازگشتن بعد از رفتن . || گرد آمدن مردم . || گرد آمدن آب بعد از آنکه رفته بود. || پر آب گردیدن حوض و ظرف و مانند آن یا قریب به پری رسیدن . || سرزنش کردن کسی را بر کار بد. || جامه کشیدن از بیمار. || فربه شدن بعد از لاغری مرض .
توبلغتنامه دهخداتوب . (اِ) دیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || توپ . رجوع به توپ شود. || تاب و پیچ وچین . || ریسمان . || کثرت و افزونی . || طاقت و قدرت . (از ناظم الاطباء).
طوبیفرهنگ فارسی عمیددرختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).
خشت پختهلغتنامه دهخداخشت پخته . [ خ ِ ت ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) آجر، آجُرَّه ، آگور. (یادداشت بخط مؤلف ). قِرمید. (دهار). طوب . (منتهی الارب ). مقابل خشت خام . چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند <spa
طوبیفرهنگ فارسی عمیددرختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).
خطوبلغتنامه دهخداخطوب . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خطب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خطب در این لغت نامه شود : با لشکری خبیر بتجارب خطوب ، و بصیر بعواقب حروب بدان حدود رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). روی بدفع حوادث و تدارک خطوب رو
رطوبلغتنامه دهخدارطوب . [ رُ ] (ع مص ) مصدر به معنی رطب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپست تر خورانیدن ستور را. (آنندراج ). یونجه دادن به ستور. رجوع به رطب شود. || سپست درودن . (تاج المصادر بیهقی ). یونجه چیدن .
شطوبلغتنامه دهخداشطوب . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شُطبَة و شُطَبَة. (ناظم الاطباء). ج ِ شِطبَة به معنی خط پشت تیغ. (آنندراج ). رجوع به شطبة شود.
مخطوبلغتنامه دهخدامخطوب . [ م َ ] (ع ص ) زن خواستگاری کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن . (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح . (ناظم الاطباء). و رجوع به خِطب و خِطبه شود.
مرطوبلغتنامه دهخدامرطوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَطب و رُطوب . رجوع به رطب و رطوب شود. || نعت مفعولی از مصدر لازم رُطوبة که در تداول فارسی به کار میرود و از نظرقواعد زبان عربی صحیح نیست . صاحب رطوبت و تری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رطوبت ناک . (غیاث ). نمدار. و دارای تری و دارای