طواففرهنگ فارسی عمید١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.⟨ طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام میدهند و دو رکعت نماز میخوانند.
طواففرهنگ فارسی عمید١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار میگرداند؛ کاسب دورهگرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطوافکننده.
طوائفلغتنامه دهخداطوائف . [ طَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ طائفه : سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان ... مشغول شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 423).- طوائف (ملوک ...) ؛ ملوک طوائف . عرب از ملوک طوائف ، اشکانیان خواهد.-
طواف الزیارةلغتنامه دهخداطواف الزیارة. [ طَ فُزْ زیا رَ ] (ع اِ مرکب )رجوع به طواف زیارت و طواف فرض و طواف فریضه شود.
طواف صدرلغتنامه دهخداطواف صدر. [ طَ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف بازگشتن از حج . (مهذب الاسماء) و آن را طواف وداع و طواف آخرالعهد نیز گویند، عبارت از طواف خانه ٔ کعبه است در موقع بازگشت از آنجا و این طواف سنت باشد. و رجوع به حج و رجوع به طواف شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
طواف لقالغتنامه دهخداطواف لقا. [ طَ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف اللقاء. رجوع به طواف القدوم شود.
طواففرهنگ فارسی عمید١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.⟨ طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام میدهند و دو رکعت نماز میخوانند.
طواففرهنگ فارسی عمید١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار میگرداند؛ کاسب دورهگرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطوافکننده.
طوافلغتنامه دهخداطواف . [ طَوْ وا ] (ع ص ) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب ). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده . (منتخب اللغات ). طوف زن : زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح . مسعود
طوافلغتنامه دهخداطواف . [ طَ ] (ع مص ) طوف . طوفان . تطواف . (منتهی الارب ). گرد گشتن . گرد چیزی گشتن . (منتخب اللغات ). گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد بر چیزی برآمدن . دور زدن . گردگردی . گشت . گرد درآمدن . (زوزنی ). شوط. تحلس . گرد چیزی گشتن و گردیدن ... وبا لفظ زدن و داشتن مستعمل . (آنندر
تطوافلغتنامه دهخداتطواف . [ ت َ ] (ع مص ) گرد چیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تطوافلغتنامه دهخداتطواف . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) جامه ای که در آن طواف کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
طواففرهنگ فارسی عمید١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.⟨ طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام میدهند و دو رکعت نماز میخوانند.
طواففرهنگ فارسی عمید١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار میگرداند؛ کاسب دورهگرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطوافکننده.