روشلغتنامه دهخداروش . [ رَ / رُو ] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد.
درنهلغتنامه دهخدادرنه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (اِ) دانه ای است املس و مدور که در میان برنج بهم رسد و به عربی اُرز خوانند. (لغت محلی شوشتر، خطی ). || تازیانه را گویند و آن چیزی است که
مشکین طنابلغتنامه دهخدامشکین طناب . [ م ُ / م ِ طَ ] (اِ مرکب ) مشبه به زلف . گیسوی مانند طناب سیاه . مشکین رسن : ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم زلف تو در حلق دلم مشکین طناب اندا
ترنالغتنامه دهخداترنا. [ ت ُ ] (اِ) جامه ٔ بهم تافته و مانند طناب کرده که چون تر کنند و بدان زنند، سخت مولم بود و گمان می کنم از کلمه ٔ دُرَّه ٔ تازی آید. || ترنا بازی ، بازیی ا