سخت کمانلغتنامه دهخداسخت کمان . [ س َ ک َ ] (ص مرکب ) پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج ). درشت و بی رحم . (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمند اف
آسرلغتنامه دهخداآسر. [ س ُ ] (اِ) کشتزار. مزرعه . غله زار : چو ابر کف شه تقاطر نمایدزر از آسر طَمْع سائل برآید. منجیک .و این کلمه را آسه نیز ضبط کرده اند با همین شاهد. || میدان
آسهلغتنامه دهخداآسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته : چو ابر کف شه تقاطر نمایدزر از آسه ٔ طَمْع سائل بروید. منجیک .و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده
ترش نشستنلغتنامه دهخداترش نشستن . [ ت ُ / ت ُ رُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن و زشت نشستن . (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن : چون کشیدندش به شه بی ا
دست یازیلغتنامه دهخدادست یازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست یازیدن . دست درازی . رجوع به دست یازیدن شود.- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن : برآن مه ترکتازی کرد نتوان که بر مه دست یا