طمحلغتنامه دهخداطمح . [ طَ ] (ع مص ) بلند نگریستن بچیز و بلند شدن نظر کسی . (منتهی الارب ). طماح . (زوزنی ). || برآمدن زن از خانه ٔ شوی و رفتن نزد اهل خود بی اجازت شوی . || نگر
طمحلغتنامه دهخداطمح . [ طِ م َ ] (ع اِ)درختی است (گویند هو بالظاء و الخاء المعجمتین و غلط، ابن عباد). (منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغی کنند پوست را و چرم بدان سرخ برآید،
طمحانلغتنامه دهخداطمحان . [ طَ م َ ] (اِخ ) نام مردی . صاحب عیون الاخبار درباره ٔ وی آرد: طمحان نزد قومی رفت که نزد آنان رنجوری بازمیگشت . طمحان آن قوم را بدین امر تسلیت گفت . گف
طحالگویش اصفهانی تکیه ای: esporz طاری: ------- طامه ای: esbol طرقی: espol کشه ای: sebarz نطنزی: esbol
طمحانلغتنامه دهخداطمحان . [ طَ م َ ] (اِخ ) نام مردی . صاحب عیون الاخبار درباره ٔ وی آرد: طمحان نزد قومی رفت که نزد آنان رنجوری بازمیگشت . طمحان آن قوم را بدین امر تسلیت گفت . گف
طماحلغتنامه دهخداطماح . [ طِ ] (ع مص ) بلند نگریستن بچیزی . (زوزنی ). طمح . منتهی الارب ). || سرکشی کردن . (منتخب اللغات ). طمح . (منتهی الارب ). || آرمیدن با زن . (منتخب اللغات
جحلنجعةلغتنامه دهخداجحلنجعة. [ ج َ ل َ ج َ ع َ ] (ع مص ) شاذ و نادراست . مجدالدین درباره ٔ این گفته ٔ ابوالهَمَیْسَع:ان تدمعی صوبک صوب المدمعیجری علی الخد کصب الثعثعمن طمحة صبیرها