طلسلغتنامه دهخداطلس . [ طُ ل َ ] (ع اِ) ابر نازک . یقال : ما فی السماء طلسةٌ و طلس . (از ذیل اقرب الموارد).
طلسلغتنامه دهخداطلس . [ طِ ] (ع ص ) کوسه . به عرف عرب کسی را گویند که در روی وی اصلاً موی نباشد. سادات طلس چهار تن بوده اند: قیس بن سعد که درباره ٔ وی از انس بن مالک در سیرالسل
طلسةلغتنامه دهخداطلسة. [ طُ س َ ] (ع اِ) رنگ خاکی که بسیاهی زند. (از اقرب الموارد). || ابرنازک . رجوع به طُلَس شود. (از ذیل اقرب الموارد).
تعويذةدیکشنری عربی به فارسیطلسم , دوا يا چيزي که براي شکستن جادو و طلسم بکار ميرود , چيز خوش يمن , نظر قرباني
وثندیکشنری عربی به فارسیطلسم , اشياء ياموجوداتي که بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارمي گرفتند , بت , صنم , خرافات