طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ل ِ ح َ ] (ع ص ) ناقةٌ طلحة؛ ناقه ٔ مبتلای درد شکم از خوردن طلح . || ارض ٌ طلحة؛ زمین طلحناک . (منتهی الارب ).
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن جعفر، ملقب به الموفق . برادر المعتمد خلیفه ٔ عباسی . رجوع به ابواحمد الموفق طلحة و الموفق باللّه ... شود.
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی ، معروف به طلحةالخیر. یکی از بخشندگان مشهور است . (المعرب جوالیقی ص 102).
طلحهلغتنامه دهخداطلحه . [ طَ ح َ ] (اِخ ) نسوی . از حکماء است . (ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری ج 2 ص 154).
طلحهلغتنامه دهخداطلحه . [ طَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر در 48هزارگزی شمال خاوری خورموج و دامنه ٔ کوه سرخ . کوهستانی معتدل و مالاریائی با 882
طلحهفرهنگ نامها(تلفظ: talhe) (عربی) (در گیاهی) درختی خاردار که شترها از آن میچرند ؛ درخت موز ؛ (در اعلام) نام یکی از صحابهی پیامبر (ص) .
طلحةالملکلغتنامه دهخداطلحةالملک . [ طَ ح َ تُل ْ م َ ل ِ] (اِخ ) نام رودباری است به یمن . (معجم البلدان ).
طلحهلغتنامه دهخداطلحه . [ طَ ح َ ] (اِخ ) نسوی . از حکماء است . (ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری ج 2 ص 154).
طلحهلغتنامه دهخداطلحه . [ طَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر در 48هزارگزی شمال خاوری خورموج و دامنه ٔ کوه سرخ . کوهستانی معتدل و مالاریائی با 882
طلحةالملکلغتنامه دهخداطلحةالملک . [ طَ ح َ تُل ْ م َ ل ِ] (اِخ ) نام رودباری است به یمن . (معجم البلدان ).