طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ] (ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه . ام غیلان . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیلان . (مهذب الاسماء). مغیل
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). طلاحة. مانده گردیدن شتر و منه حدیث اسلام عمر: فمابرح یقاتلهم حتی طلح ؛ ای اعیا. (منتهی الارب ). مانده ک
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است . اعشی گوید : کم رأینا من اناس هلکواو رأینا المرء عَمْراً بطلح . (معجم البلدان ).و گویند «ذوطلح » نام موضعی است که اعشی
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ل َ ] (ع اِ) نعمت . (منتهی الارب ) : کم رأینا من اناس هلکواو رأینا المرء عَمْراً بطلح .ابن السکیت گوید: طلح در این شعراعشی اسم موضعی است ، اما دیگر
تلهلغتنامه دهخداتله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) زر اندوخته . || پایه ٔ نردبان و زینه پایه . (ناظم الاطباء).
تلهلغتنامه دهخداتله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) نام نوعی افرا است در باجگیران و آن را کرکو و آقچه قیین نیز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تلهلغتنامه دهخداتله . [ ت َ ل َ / ل ِ / ت َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) مطلق آنچه جانور در آن به قید درآید. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آنچه جانور در آن به قید درآید چه پرنده و چه درند
تلهلغتنامه دهخداتله . [ ت َ ل َه ْ ] (ع مص ) فراموش کردن چیزی را. || تلف و بیخودی و سرگشتگی از عشق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
طَلْحٍفرهنگ واژگان قرآنميوه يا درخت موز (برخي هم گفته اند درختي است که سايهاي خنک و مرطوب دارد . يا درخت ام غيلان است ، که شکوفههايي خوشبو دارد)
طلح الغباریلغتنامه دهخداطلح الغباری . [ طَ حُل ْ ؟ ](اِخ ) موضعی است مر بنی سِنْبِس را. (منتهی الارب ).
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ل ِ ح َ ] (ع ص ) ناقةٌ طلحة؛ ناقه ٔ مبتلای درد شکم از خوردن طلح . || ارض ٌ طلحة؛ زمین طلحناک . (منتهی الارب ).
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن جعفر، ملقب به الموفق . برادر المعتمد خلیفه ٔ عباسی . رجوع به ابواحمد الموفق طلحة و الموفق باللّه ... شود.
طلح الغباریلغتنامه دهخداطلح الغباری . [ طَ حُل ْ ؟ ](اِخ ) موضعی است مر بنی سِنْبِس را. (منتهی الارب ).
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ل ِ ح َ ] (ع ص ) ناقةٌ طلحة؛ ناقه ٔ مبتلای درد شکم از خوردن طلح . || ارض ٌ طلحة؛ زمین طلحناک . (منتهی الارب ).
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خلف بن السعد خزاعی . طلحةالطلحات و از بخشندگان بنام عرب در دوران اسلامی است . پدرش عبداﷲبن خلف مکنی به ابوطلحة در دیوان بصره