طلب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن ۲. جستن، جستوجو کردن ۳. احضار کردن، فرا خواندن ۴. مطالبه کردن ۵. ابتغاء
طرب کردنلغتنامه دهخداطرب کردن . [ طَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . خوشدلی کردن . فیریدن : اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن . (خواجه عبداﷲ انصاری ).با دوست به خرگاه طرب کردن ع
طلا کردنلغتنامه دهخداطلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند : ن
طلی کردنلغتنامه دهخداطلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده ب