طلبدیکشنری عربی به فارسیدرخواست , درخواست نامه , پشت کار , استعمال , راسته , دسته , زمره , فرقه مذهبي , سامان , انجمن , ارايش , مرتبه , سبک , مرحله , دستور , فرمايش , حواله , خواهش , ت
طلبلغتنامه دهخداطلب . [ طَ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالب . و فی حدیث الهجرة: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب . جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بع
خواهش داشتنلغتنامه دهخداخواهش داشتن . [ خوا / خا هَِ ت َ ] (مص مرکب ) عرض داشتن . استدعا داشتن . تقاضا داشتن . || طلب داشتن .
داشتنلغتنامه دهخداداشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلان
استبغاءلغتنامه دهخدااستبغاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن :استبغیته ؛ جستم او را. (از منتهی الارب ). || اعانت خواستن . || مطلوب خواستن از کسی . || بر طلب داشتن کسی را. (منتهی الارب ).
تشویش کردنلغتنامه دهخداتشویش کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مضطرب شدن و بهم برآمدن و بی آرام شدن و آزرده شدن . (ناظم الاطباء) : اگر عیاذباﷲ شغبی و تشویشی کنید پیداست که عدد شما چ
طرمطازلغتنامه دهخداطرمطاز. [ ] (اِخ ) (امیر...) پسر بایجوبخشی ، از امرای عصر الجایتو. وی همان شخصی است که الجایتو را به مذهب شیعه متمایل ساخت و سبب آن بنابر گفته ٔ حافظ ابرو در مج